رنگ بهار






برای تو، بی شک
سرود زمین
همیشه تازه است
وقتی که در خزان تردید
رنگ بهار پیدا می‌کنی.

دستم به دست توست
و قلبم می‌تپد 
با این خیال که روزی مرا
- در شهر صبح - 
دوباره با نام صدا می‌کنی.

من عاصی‌ام 
در باغ سحر.
بگو با من،
بگو کجا خواهد شکفت
لبخند فتح؟ 
حاشا ز فصل باد!
وقتی که بر سکوت خاک
توفان عشق برپا می‌کنی.

بیا برویم! 
بیا برویم به مرز جهان
با پای زخم،
آنجا که تو
روزی هزار خورشید
به پای رحم فدا می‌کنی.


فرهنگ پویا
۲۰۰۸

ارسال یک نظر

0 نظرات