از تو با ترانه گفتم،
با تو از سـرود؛
از باران با ابـر،
با دریـا از رود.
از تو با ستاره گفتم،
با تو از خورشید؛
از فردا با امروز،
با آرزو از اُمیـد.
از تو با شراره گفتم،
با تو از شـور؛
از چشمه با آسمان،
با آینه از نور.
از تو با سپیده گفتم،
با تو از سپیـد؛
از آب با آبی،
با سبزه از سبز.
از تو با فسانه گفتم،
با تو از افسون؛
از لبخند با اشک،
با جانان از جنون.
از تو با رقص گفتم،
با تو از فریـاد؛
از دیده با دل،
با جدایی از یاد.
با تو آخر،
از چه باید گفت؟
که تو چون تویی،
چون خویش.
از تو با عشق
و از درد با تو میگویم
ای آزادی،
ای بی کیش!
فرهنگ پویا
۱۹۸۹
0 نظرات