در افسون اشک من امشب
ستـارهای طلوع کرده است
که پیوسته از اعماق
ترانهای شگفت را تکرار میکند.
کیست این ستارۀ دور
دمیده بر استوای درد؟
میخواند،
میخواند،
میخواند او
با موج بلند دستهایش در گریز
به اوج شعر بلنـد آرزو.
در این شب شفّاف سرد
که آویخته بر سکوت خاک
غبار تردید به راه،
میتابد،
میتابد،
میتابد او
آهنگ عشق را
به روی بام خانۀ جهان.
کیست این کهکشان اُنس
شکفته از خون آسمان؟
آه، ای اشک بیقرار
بسرای دوباره اینک
سرود سِحرِ صبح را.
شهری، شرارهای بر خاک
میخواند از فردا،
میسوزد ستاره وار.
فرهنگ پویا
0 نظرات