در سال های ۵۰ شمسی یک تحول بزرگ در سیستم آموزشی ایران صورت گرفت که معماران آن گروهی از فرهنگیان تحصیل کرده در دانشگاه های آمریکا و فرانسه بودند. کار آنها به روز کردن محتوای کتاب های درسی و مدرن سازی روش تدریس در مدارس بود. نتیجة این تغییرات بنیادی مجموعه ای از کتاب های درسی بود که در محتوی و فرم دست کمی از کتاب های درسی در اروپا نداشتند، از کتاب های ریاضیات، فیزیک و شیمی گرفته تا کتاب زبان فارسی. هرچند کیفیت آموزشی مدارس در کشور به دلیل وجود بسیاری مناطق محروم یکدست نبود، این تغییرات یک گام کیفی به جلو در دستگاه آموزشی بود. در مقطع سقوط شاه، بسیاری از همان دانش آموزان بواسطة امکانات مالی برتر خانوادگی و سطح علمی مکفی به دانشگاه های آمریکا و اروپا راه پیدا کردند و بدون کمترین دشواری به تحصیلات خود ادامه دادند. بسیاری از آنها اینک در همین کشورها از موقعیتی نقش آفرین و یا ممتاز برخوردارند. البته همه می دانیم که موج مهاجرت جوانان ایران در این چهل سال بی وقفه ادامه داشته است و امروز ایرانیان یکی از بزرگ ترین جوامع فرهیختة مهاجر را تشکیل می دهند. اما در کنار آن باید به گروه بسیار بزرگتر جوانانی اشاره کرد که در آن دوران به ناگهان از مدرنیسم تئوریک کتاب های درسی فارغ نشده، خود را در برابر ارتجاع تمام عیار مذهبی باز یافتتند. می دانیم که رفرم های صورت گرفته در دوران حکومت شاه هرگز نتوانسته بود صورت مسالة اصلی رژیم شاه را که عدم مشروعیت سیاسی وی پس از کودتا علیه مصدق بود پاک کند. به این دلیل، دانشگاه ها همواره سنگر اصلی مبارزه با دیکتاتوری بودند و در جریان انقلاب هم نقش پایه ای ایفا کردند. این نقش فعال به ویژه در سایة فعالیت سازمان های سیاسی همچون مجاهدین پس از انقلاب ادامه یافت و ارتقا پیدا کرد. در نتیجه، یک نسل از جوانان بیرون آمده از دستگاه آموزشی مدرن بسرعت به دانشگاه جامعه و انقلاب پیوستند.
این فرآیند خاص ایران و شرایط تغییر رژیم نبود. بسیاری از دانشمندان، هنرمندان، فلاسفه و دانشگاهیان در مقاطع عدم ثبات سیاسی در همة کشورهای جهان بناچار و یا در یک روند طبیعی در تحولات اجتماعی و سیاسی نقش بازی کرده اند. نمونة بارز آن فیزیکدانانی هستند که در جنگ جهانی دوم می بایست یا وارد سیستم نازی می شدند یا آلمان را ترک می کردند. در مقاومت فرانسه هم بسیاری از روشنفکران درگیر مبارزة فعال بودند. در همة این موارد، منجمله در دوران پساشاهی، پرسش این است که چگونه یک درک علمی مدرن از جهان می تواند با روند تحولات اجتماعی و بویژه در متن ظهور واپسگرایی برخورد کند. یک بخش مهم از این بحث بر می گردد به تضاد ماهوی میان جوهرة دانش نوین و آموزش بغایت ارتجاعی و اسکولاستیک «حوزه»های باصطلاح «علمی». در واقع هیچ دانشکاهی و دانشمندی در شان خود و جامعة علمی ندانسته و نمی داند که بخواهد وارد مبارزة جدی با این حوزه ها شود. همین بس که احکام و اظهارات فقهی و شبه اسلامی آخوند ها در رسانه ها اسباب مزاح روزمرة اکثریت مردم را تشکیل می داد. نسل پدران و مادران ما که در آن ایام دوران دبیرستان را به پایان می بردیم آخوند ها را متعلق به گذشته می دانستند و عمیقا با شیادی و فرهنگ منحط این قشر آشنا بودند. پدر من که از فساد رژیم شاه رنج می برد، در عین حال می گفت که آخوند ها حتی ارزش مبارزه را هم ندارند. بنابر این در اینجا بحث تقابل دیدگاه ها مطرح نیست. بحث اصلی مربوط می شود به بستر اجتماعی که در آن سیستم آموزشی ویا دیدگاه های علمی شکل می گیرند و رشد می کنند. به عبارت دیگر، جهل و فقر فرهنگی توسط یک رژیم به خدمت گرفته می شوند برای پیشبرد اهداف سیاسی مشخص به همان اندازه که علم و فرهنگ می تواند وسیله و محمل یک سیاست برای تثبیت رژیم دیگری قرار بگیرد.
نکتهٔ اصلی این است که نه تحصیلات حتی در سطح بالای دانشگاهی می تواند آگاهی اجتماعی و درک انسانی را تضمین کند و نه کمبود و یا فقدان تحصیلات به معنی عدم درک اجتماعی است. از منظر صرف اقتصادی، هدف سیستم آموزشی پرورش نیروی متخصص است، و این هدفی بود که رژیم شاه دنبال می کرد. از منظر رژیم آخوندی اما هدف مسخ کامل سیستم آموزشی برای سلطة یک دستگاه ایدئولوژیک ارتجاعی بوده است. هر دو سیستم در تضاد کامل با اندیشمندی خلاق و اصل آزادی فکر و عقیده، که زمینه و سرشت روش علمی و خلاقیت را تشکیل می دهند، قرار دارند. بسیاری تمایل دارند که سیستم دانشگاهی ایران را به رژیم شاه مربوط کنند، حال آنکه این سیستم در یک پروسة طولانی شکل گرفته و تغییراتی که در بالا به آن اشاره شد مدیون احساس مسئولیت و کار گروهی کسانی بود که با زخم ها و درد های مردم آشنایی داشتند و آموزش و پرورش را یک نوع فعالیت مردمی و انسانی تلقی می کردند. به همین ترتیب بسیاری ماشین خرافه سازی و نمایش های مذهبی رژیم آخوندی را به حساب ناآگاهی مردم می نویسند، حال آنکه عموم مردم ایران بطور تاریخی در برابر عوامفریبی رژیم از مصونیت بالا برخوردارند اگر زیر ضرب یک سرکوب مطلق قرار نداشتند، هیچگاه اهانت های رژیم را بدون پاسخ نمی گذاشتند. بزرگترین توهین به مردم در حقیقت تقسیم جامعه به دو گروه «عوام» و «نخبگان» است. درس بزرگ انقلاب برای ما دقیقا همین بود که دانش، شناخت، هنر و آگاهی اجتماعی به همة مردم تعلق دارند و دسترسی برابرانه به آموزش وآزادی اندیشه و انتخاب بخشی از عدالت اجتماعی است.
فرهنگ پویا
0 نظرات