زمان بیداری

 


 

هر انسان ایرانی نیاز دارد که بداند در کدام نقطه از مختصات اجتماعی و سیاسی کنونی قرار دارد. این نکته در بارة همة ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور، صادق است چرا که یکی از ویژگی‌های استبداد مذهبی تلاش دائمی آن برای به هم ریختن همة معیارها و شاخص‌هاست. به عبارت دیگر، رژیم ارتجاعی حاکم برای بقای خود در رویارویی با فرهنگ ضدارتجاعی و آگاهی فزایندة مردم به دنبال نابودی توان تشخیص و قدرت تمیز توده‌ها بوده است. شاید مهم‌ترین ترفند رژیم در این رابطه خالی کردن واژه‌ها از مفاهیم معمول آنهاست. از سوی دیگر، با انبوهی از دروغ، تحریف و تحلیل های ژورنالیستی در انواع رسانه‌های داخلی و خارجی روبرو هستیم که برآیند بسیاری از آنها عادی‌سازی یک رژیم خونریز است. بزرگ ترین نماد و دلیل آن از یک سو رنگ عوض کردن بسیاری از آنها پس از قیام اخیر و از سوی دیگر بایکوت خبری کامل مجاهدین خلق است، آن هم در شرایطی که نقش مجاهدین در تعادل قوای  امروز از همیشه برجسته‌تر است. البته اکثریت قریب به اتفاق این رسانه‌ها به محافل خاصی تعلق دارند و در نتیجه منافع خاصی را هم دنبال می‌کنند. اما در معجونی که ابتذال فرهنگی رژیم و بازار تحلیل‌های باصطلاح کارشناسانه در اینگونه رسانه‌ها به وجود آورده است، برای رسیدن به حقیقت باید به شاخص‌ها و معیارهای پایه‌ای و علمی رجوع کرد و بدور از گرایش‌های خودبخودی از خود پرسید: من چگونه این دوران را تحلیل می‌کنم؟ هویت فرهنگی و تاریخی من چیست؟ و من چه نقشی بازی می‌کنم؟ اینها پرسشهایی هستند که هر فرد انسان در هر جامعه و موقعیتی از خود می‌پرسد و ایرانیان از این اصل مبرا نیستند.

در واقع، بسیاری از ایرانیان برغم نفی سیاسی بودن خود بطور مستقیم و غیر مستقیم در گیر اخبار مربوط به اوضاع و احوال ایران هستند و اخبار را دنبال می‌کنند. در جریان قیام ۸۸ می‌شد نوعی غرور بازیافته را در چهرة خیلی‌ها دید. این یک واقعیت است که بسیاری از ایرانیان سال هاست که دیگر خود را در میان ملل جهان باز نمی یابند و به آواره‌هایی می‌مانند که هرچند پناهگاه و مامن و موقعیتی در جایی در ایران و یا در یک کشور دیگر پیدا کرده‌اند، اما با خود بیگانه‌اند و در درون خود کمبودی دارند که خود را در دنبال کردن اخبار در انتظار یک معجزه نشان می‌دهد. این از خود بیگانگی البته نتیجة تداوم یک رژیم سرکوبگر است که با گذشت زمان تلاش کرده است ماندگاری خود را به رخ همگان بکشد و خود را به ذهنیت ایرانیان به عنوان یک امر تغییرناپذیر تحمیل کند. یکی از اهداف محافلی که منافع خاصی را در رابطه با ایران دنبال می‌کنند این است که با سرگرم کردن ایرانیان با برنامه های تلویزیونی تفریحی وگاه آموزنده اساسا از خارج از کشور یک نوع احساس کاذب تعلق به یک فضای مشترک فرهنگی و در نتیجه یک هویت ایرانی عادی و غیر سیاسی به وجود بیاورند. جدا از بعد سرگرم کنندة  آن، اینگونه برنامه ها تغییری در اصل ماجرا، یعنی در زنجیر بودن یک ملت، نمی‌دهد. به قول شاملو، هیچ ایرانی با همة رنج‌هایی که از این رژیم برده است، به هر درجه، به زنجیر خود خوی نکرده است. هیچکس فراموش نکرده است که ما همه در یک زندان بزرگ اسیر هستیم و هر کس به درجه ای از آن رنج می‌برد. در عین حال، بسیاری از ایرانیان به این نتیجه هم رسیده‌اند که از بحث‌ها و تحلیل‌های رسانه‌ای و از قدرت‌هایی که در پشت آن‌ها هستند، آبی گرم نمی‌شود. همانطور که مجاهدین سال هاست می‌گویند، هیچکس آزادی را در یک سینی طلایی به ما تقدیم نخواهد کرد. این نکته نه فقط در گذشتة تاریخی دورتر بلکه در همین چند سال اخیر بخوبی به اثبات رسیده است. ضمن اینکه، حتی اگر شرایط مساعد بین المللی فراهم باشد، باز هم فقط یک جنبش آزادیخواه و مردمی است که می‌تواند دست به عمل بزند و یک رژیم به واقع ملی را برقرار کند. بدون پرداختن بها نمی‌توان انتظار تغییر نه در بیرون و نه در درون خود را داشت.

یک نکتة بسیار اساسی در این رابطه این است که به هر حال واقعیت‌ها مستقل از ذهن در حال تحول و تغییرند. این واقعیت‌ها برآیند کلی مجموعه‌ای از کارکرد‌های نیروهای اجتماعی، طبقاتی، سیاسی و بین‌الملی هستند که تابع قانونمندی‌های مشخصی هستند. این قانونمندی‌ها ایجاب می‌کنند که امروز رژیم قرون وسطایی حاکم بر ایران محکوم به نابودی است. در این روند، این ما هستیم که باید خود را با واقعیت منطبق کنیم. می‌توان گفت که بنحوی این یک فرصت و امکان برای تک تک ماست تا بتوانیم بواسطة آن خود را تغییر بدهیم و جایگاه خود را پیدا بکنیم. اگر از این زاویه به شرایط ایران نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که معجزة واقعی در همین پیوند با یک واقعیت باشکوه است که ما را از خود بیرون آورده و به یک جریان اصیل وصل می‌کند. آنوقت می بینیم که در قیاس با این حقیقت ناب چقدر دنیای رسانه‌ای رایج در میان ایرانیان کوچک و بیگانه کننده است. این همان احساسی است که همة ما در مقطع انقلاب ضد‌سلطنتی تجربه کرده‌ایم. برای ما همان دو سال پس از انقلاب و پیش از سلطة کامل استبداد مذهبی همانند گذار از یک تاریخ بود. همة ایرانیان در همان مدت کوتاه شناخت عمیقی از ارتجاع و بنیادگرایی مذهبی به دست آوردند. نیروهای سیاسی در عمل محک خوردند و بسیاری ایده های انقلابی، فرهنگی، فلسفی و سیاسی از زیر به رو آمدند. تعلق به یک ملت و یک هویت تاریخی مشترک در چنین مقاطع کوتاه ولی حساس است که شکل می‌گیرد. وگرنه چه سود از فریدون و کاوه گفتن بدون آنکه در چنین صحنه ای بتوان قرار گرفت و از آزادی در برابر اختناق و سرکوب دفاع کرد؟ چه سود به شعر ایران و شاملو افتخار کردن ولی به امید بازگشت همان سیستم که شاملو با آن مبارزه می‌کرد نشستن؟ چه سود به حافظ افتخار کردن و ندیدن همان‌ها که در همین زمان برای گرفتن حق آزادی از خار مغیلان در بیابان‌ها نهراسیدند؟ چه سود به کوروش افتخار کردن و فراموش کردن همان میدان های جنگ که وی پشت سر گذاشت تا منشور حقوق انسان ها را به تحریر در آورد؟ چه سود به تاریخ پرداختن و خود را در یک سرفصل تاریخی ندیدن؟

آری، امروز روز بیداری وجدان‌هاست. فراموش نکنیم آن‌هایی را که به امید رسیدن به ایمنی و یا به خیال یک برخورد پراگماتیک با سیاست، به مبارزانی که جان خود را برای افشای جنایت ها بدون چشمداشت فدا می‌کردند، خرده می‌گرفتند. فراموش نکنیم آن‌هایی را که می‌گفتند باید سکوت کرد تا این رژیم وحشی نشود. فراموش نکنیم کسانی را که می گفتند باید رای داد و راه دیگری نیست. فراموش نکنیم کسانی را که این رژیم ضد انسانی را بهتر از مجاهدین سر به دار معرفی می‌کردند و می‌کنند. اگر به منطق سادة آزادیخواهی و به صحنة واقعی جنگ با ارتجاع ضد تاریخی در ایران برگردیم، می بینیم که همة این دعاوی در حقیقت هدفی جز پوشاندن واقعیت و سرگرم کردن ما ایرانیان با فرعیات ندارند. در اینجا نه بحث از دفاع از یک نیروی سیاسی بلکه منظور بازگشت به مختصات واقعی جامعة ایرانی تحت سلطة یک دیکتاتوری وحشی است. این ایده که این دیکتاتوری یک نیروی اشغالگر است که باید از تاریخ ایران حذف شود، می‌تواند تبدیل به ماده شود و هریک از ما را در نقطه‌ای بمراتب بالاتر قرار دهد. اهمیت آن تنها به تغییر یک رژیم محدود نمی شود، بلکه بنا به ماهیت و عملکرد این رژیم، همچون انقلاب فرانسه در قرن هجدهم به سراسر منطقه و جهان خواهد تابید و بنیادگرایی اسلامی را از میان برخواهد داشت. این همان  رسالتی است که مجاهدین از آغاز بر دوش کشیده‌اند، و در صحنة واقعی مبارزه هم نشان داده‌اند که می‌توان و باید به آن رسید.


فرهنگ پویا


ارسال یک نظر

0 نظرات