انسانها در طول تاریخ بر مبنای مشاهدات خود به دنبال یک تصویر کلی از جهان، یعنی یک جهانبینی، بودهاند. جهانبینی نه فقط به پدیدههایی که در طبیعت روی میدهند معنی میدهد، بلکه جایگاه انسان را بطور فردی و جمعی در همان چهارچوب تعریف میکند، و در نتیجه به عمل انسان هم معنی میبخشد. جهانبینی یک ویژگی مهم انسان است که خود را در باورهای مذهبی و فلسفی نشان میدهد.
امروز، کیهانشناسی بر مبنای فیزیک مدرن و مشاهدات هرچه دقیقتر از کیهان، به یک تصویر منسجم از ساختار کیهان و تکامل آن دست یافته است. همچنین تحولات کرة زمین، تکامل موجودات زنده، پیدایش انسان و تکامل اجتماعی او در شمار علوم پیشرفتة معاصر قرار دارند. بسیاری بر این باورند که این شناختهای علمی بنحوی پاسخگوی همان پرسشهایی هستند که در کادر جهانبینی همواره مطرح بودهاند و بنابراین دیگر جهانبینی در شکل فلسفی آن مطرح نیست. به عبارت دیگر، اینگونه تصور میشود که جهانبینی علمی میباید جایگزین دیدگاههای فلسفی و یا مذهبی بشود چرا که بر دقیقترین مشاهدات از پدیدههای طبیعی و انسان بنا شده است. هدف از این نوشتة کوتاه بررسی رابطة میان علم و جهانبینی است از دیدگاه یک پژوهشگر.
علم قوانین و مکانیسمهای حاکم بر حرکت ماده را در بر میگیرد. علم عموما در پی کشف نظم در پشت بینظمی و روابط پنهان و مشترک میان پدیدههای ظاهرا متفاوت است. شناختهای علمی امکان ساختن وسایل هر چه دقیقتر برای مشاهده و اندازهگیری ماده را در مقیاسهای کوچک و بزرگ فراهم میکنند، و این مشاهدات دقیقتر به نوبة خود به شناختهای بیشتر راه میبرند. بنا براین دینامیسم پیشرفت علم در این است که شناخت به امکان شناخت بیشتر راه میبرد. نظریههای علمی نیز همین نقش را بازی میکنند. هر نظریه مجموعهای از مشاهدات و پدیده ها را در یک چهارچوب مفهومی توضیح میدهد و پدیدههای جدیدی را که شاید هنوز در معرض مشاهده قرار نگرفتهاند پیشبینی میکند. مشاهده ویا عدم مشاهدة این پیشبینی ها مبنای پیشنهاد نظریههای جدید قرار میگیرد.
تحولات سریع علم از چهار قرن پیش در سه جهت تعیینکننده بودهاند: ۱) شناخت ذرات تشکیلدهندة ماده و قوانین حاکم بر آنها در چهارچوب فیزیک کوانتیک و مدل واحد تراکنش میان ذرات، ۲) شناخت کیهان و ساختار آن در ابعاد مکانی بسیار بزرگ در چهارچوب نظریة نسبیت عمومی و مدل مهبانگ، و ۳) شناخت مکانیسمهای پیدایش اشکال پیچیدة ماده و خواص گوناگون آن از تراکنش و ترکیب اشکال و یا ذرات سادهتر بر مبنای فیزیک آماری. در همة این زمینهها و هزاران زمینة علمی تخصصی، پژوهشگران هر روز به جزئیات بیشتر و دقیقتر از کارکردهای مواد و خواص پدیدهها میپردازند. برای نمونه، مجموعهای از مدلها و اندازهگیری های ماهوارهای اجازة پیشبینی هوا را در نقاط مختلف زمین برای یک دورة زمانی فراهم میکنند. همة شناختهایی که در بالا به آن اشاره شد در علم هواشناسی دخیل هستند و به دلیل اهمیت آن برای فعالیتهای اقتصادی، هزاران پژوهشگر در سراسر جهان برای هرچه دقیقتر کردن این شناختها کار میکنند. یک نمونة دیگر شناخت آناتومی و کارکرد مغز انسان است که امروز به عکسبرداری از مغز بر مبنای تکنیکهای پیشرفته وابسته است. این تکنیکها از درون شناخت ذرات بنیادی و تراکنش آنها با مواد مولکولی مغز بیرون آمده اند. علم در گستره و گسترش خود حتی شامل انسان و جامعه نیز میشود. ساختار جامعه و روابط درونی و تحولات آن طیف وسیعی از پارامترهای زیستشناسانه، اقتصادی، تاریخی و آماری را در بر میگیرد.
دانش فیزیک بر قوانین پایهای حاکم بر حرکت و تبدیلات ماده بنا شده است. این قوانین به زبان ریاضی و در قالب معادلاتی بیان میشوند که متغیرهای آن حالت (state) یک سیستم فیزیکی را نمایندگی میکنند که با زمان تغییر میکنند ولی انرژی و اندازة حرکت یا جرم را حفظ میکنند. به این ترتیب، ماده در عین بقای انرژی و اندازة حرکت میتواند تغییر کند و اشکال مختلف به خود بگیرد و این تغییرات با معادلات فیزیکی توصیف میشوند. گالیله نخستین کسی بود که به جهانشمول بودن قوانین حاکم بر ماده پی برد و در مقابل کلیسا که میان مواد تشکیلدهندة زمین و کیهان تفاوت قائل میشد، قرار گرفت. نیوتون نشان داد که قوانین حرکت نه فقط جهانشمول هستند بلکه میتوانند در قالب معادلات ریاضی بیان شوند. وحدت فیزیکی جهان (یعنی یکسان بودن قوانین حاکم بر ماده در سراسر جهان) و امکان پیشبینی کمی حرکت ماده دو پایة مهم گسترشهای بعدی علم بودند.
مرحلة بعد کشف تدریجی عناصر شیمیایی و ذرات تشکیل دهندة ماده بود. پس از آن یکی از انگیزههای بنیادی علم درک تنوع مواد با مراتب پیچیدگی آن بود. تقلیل همة مواد به چند خاصیت یا مادة خالص که با ترکیب با یکدیگر همة خواص دیگر را ایجاد می کنند، یکی از ایده های عمیق در فلسفة یونان بود. با کشف جدول تناوبی عناصر و سپس اتم و هستة اتمی و نهایتا نظریة الکترومغناطیس و مکانیک کوانتیک، کلید «وحدت ساختاری» ماده به دست آمد. همة اتمهای سازندة مواد از سه ذرة بنیادی پروتون، نوترون و الکترون تشکیل شدهاند. در طول قرن بیستم ذرات بنیادی دیگری کشف شدند که برخی از آن ها مانند کوآرک و باصطلاح رنگ های مختلف آن بنیادیتر از پروتون و نوترون هستند و مبنای آخرین نظریات ذرات بنیادی را تشکیل می دهند. گوناگونی مواد، منجمله مواد آلی و زنده، ناشی از تنوع اتم ها از یک سو و تشکیل مولکولهای بزرگتر از ترکیب اتم ها با یکدیگر است. پیچیدهترین اشکال ماده به صورت مولکول های دنا (DNA) در موجودات زنده یافت میشوند.
دلایل گوناگونی و پیچیدگی ماده که در بالا به آن اشاره کردیم، توضیح نمیدهند که اساسا چرا همة این اشکال ماده که شاهد آن هستیم به وجود آمده اند و چرا برخی اشکال ماده که بالقوه از ترکیب اشکال سادهتر میتوانند وجود داشته باشند، در عمل مشاهده نشدهاند. آیا همة این اشکال ماده از آغاز وجود داشتهاند و یا در یک فرآیند و به مرور زمان به وجود آمدهاند؟ فرضیة نخست یک دیدگاه ایستا از ماده و جهان است، که تا قرن نوزدهم غالب بود. در مطالعة موجودات زنده و تنوع آن ها، داروین با پرسش مشابهی روبرو بود. پاسخ وی این بود که همة موجودات دچار تغییرات تدریجی می شوند، ولی تنها انواعی که توان انطباق خلاق با تغییرات محیط را دارند باقی میمانند و این مستلزم پیچیدگی بیشتر است. این مکانیسم تکامل از ساده به پیچیده در قلمروی عناصر شیمیایی نیز عمل میکند. واکنش هستهای (fusion) میان اتمهای سبک در قلب ستارگان در عین تولید انرژی به ایجاد اتم های سنگینتر راه میبرد. تعادل میان انرژی تابشی و انرژی گرانشی باعث ثبات ستاره میشود تا وقتی که ذخیرة عناصر سبکتر در ستاره به پایان میرسد. آنگاه انرژی گرانشی دوباره غالب شده و به تراکم بیشتر ستاره و بالاتر رفتن دمای آن و فعال شدن مجدد واکنشهای هستهای با اتم های تولیدشده منجر میشود. عناصر سنگین تولید شده در یک ستاره در پروسههای مختلف، منجمله انفجار ستاره، میتوانند به فضا پرتاب شده و در روند تشکیل سیارات وارد ساختار آنها بشوند. طبق نظریة مهبانگ (Big Bang)، اولین اتمهای تشکیلشده در اوایل شروع انبساط جهان اتمهای هیدروژن و در اندازة بسیار کمتر اتمهای هلیم بودند و تمامی عناصر دیگر در ستارگان به وجود آمدهاند. بنابر این، تنوع مواد یک امر همیشگی و یا خلقالساعه نیست، بلکه از یک تکامل طولانی جهان ناشی میشود.
همین پویایی در تحولات کرة زمین، پیدایش مواد آلی، تکامل گیاهی و حیوانی و رشد جوامع انسانی نیز صادق است. این ویژگی ماده و جهان را میتوان «وحدت تکاملی» جهان نامید. اهمیت آن در این است که دیدگاههای ایستا از جهان را نفی میکند و در عین حال نشان میدهد که میتوان از این زاویه برای زمان یک «جهت» قائل شد. باید توجه داشت که در معادلات فیزیک که قوانین بنیادی حاکم بر حرکت و تبدیلات ماده را بیان میکنند، زمان نقش یک پارامتر را بازی میکند که دارای جهت نیست. به عبارت دیگر، این معادلات نسبت به زمان متقارن هستند و همانقدر میتوانند یک روند از ساده به پیچیده را توصیف کنند که یک روند از پیچیده به ساده را. علت اساسی آن هم این است که این معادلات حرکت و تبدیل ماده و انرژی را توصیف میکنند و نه خود ماده را. بنا براین، وحدت تکاملی جهان را میتوان سمتدار بودن زمان یا تاریخی بودن هستی نیز تفسیر کرد.
از زاویة ترمودینامیک، جهان یک سیستم بسته است. به این دلیل، آنتروپی جهان در مجموع در حال افزایش است. آنتروپی کیفیت انرژی یک سیستم را مشخص میکند. آنتروپی پایین بیانگر متراکم بودن انرژی و یا سازمانیافتگی انرژی در یک سیستم است. برای کاهش آنتروپی در یک سیستم باز باید آنتروپی در بیرون از آن سیستم افزایش پیدا کند. شکل گرفتن مولکولهای پیچیده و مواد آلی و جاندار مستلزم انرژی پایین و آنتروپی پایین است، شرایطی که تنها در سیارات در اطراف ستارگان میتوانند فراهم شوند. بنابراین، جهت تکاملی جهان از زاویة پیچیده شوندگی اشکال ماده بدون ارتباط با جهت ترمودینامیک جهان، یعنی افزایش آنتروپی نیست. در سیر تبدیلات ماده، آینده از گذشته ناشی میشود. پدیدههای نو نسبت به میزان پیچیدگی خود میتوانند دوام بیاورند یا خیر. ولی بازگشت به گذشته عملا ممکن نیست، چرا که شرایط فیزیکی تغییر کردهاند و آنتروپی پیوسته در حال افزایش است.
در اینجا لازم است که بر مرحلهای بودن تکامل جهان نیز اشاره کنیم. هر مرحله از تکامل شرایط را برای مرحلة بعدی آماده میکند. برای مثال، تکامل مولکولی، یعنی روند تشکیل مولکولهای پیچیده مستلزم این است که پیشاپیش در مرحلة تکامل اتمی، اتمهای سنگین تر از هیدروژن با فرآیند ترکیب هسته ای در قلب ستارگان به وجود آمده باشند و سیارات سرد با احتمال پایین برخورد با اجرام دیگر شکل گرفته باشند. ار وقتی که روند پیچیده شوندة مولکولی در چنین شرایط مساعدی آغاز میشود، با سرعتی بالا و با سطح انرژی بمراتب پایینتر از آنچه برای تولید اتمهای سنگین در ستارگان لازم است به پیش میرود. این روند بازگشت ناپذیر، اما شکننده است، چرا که نیازمند شرایط مساعد انرژی و امکان حفظ یک سطح پایین آنتروپی است. این شکنندگی در مرحلة تکامل بیولوژیک و گسترش اشکال زندگی افزایش پیدا میکند و با انسان و تکامل فرهنگی به اوج خود میرسد. بنابراین، پیچیدگی و انطباق فعالتر با محیط و تغییرات آن در هر مرحله پاسخی است به شکنندگی و خطر حذف.
این توضیحات بسیار کلی برای اشاره به این نکته بود که شناختهای علمی امروز تصویری عینی و دقیق از جهان، ماده و تکامل آن ارائه می دهند. هرچند علم با سرعتی سرسام آور هر روز به زوایای تازهای از رفتار ماده و ساختار جهان دست مییابد، ولی هماینک می توان بخوبی دید که ما از دگم های گذشته فاصلة زیادی گرفتهایم و مفاهیم مدرن علمی بر پایة قوانین پایهای و شناخت ذرات تشکیل دهندة ماده قادر به توصیف بسیاری از ساختارهای پیچیدة جهان و ماده میباشند. تحولات بیشتری در زیستشناسی و کارکرد سیستمهای حیاتی موجودات زنده و مغز در راهند و میتوانند نظریهها و دیدگاههای کنونی را در رابطه با سیستم عصبی، کارکرد حافظه، روند انتزاع و ابعاد اجتماعی مغز دچار دگرگونی کنند. ایقان به اینکه علم میتواند در این زمینهها نیز به قلمروی ناشناختهها نفوذ کند، از یک اعتقاد کور ناشی نمیشود بلکه متکی بر تجربه و موفقیت روش علمی، یعنی مشاهده، اندازهگیری، فرضیه، استدلال و مدلسازی، است. علم همواره در مرز ناشناختهها قرار دارد و پویایی خود را همانقدر از تعمیق شناختهای موجود میگیرد که از تلاش برای شناسایی ناشناختهها و تدوین استراتژی برای راه یافتن به آن. به عبارت دیگر، کمال علم در دانستن و فهم همه چیز نیست بلکه در ترسیم مرزهای نادانی است. علم همواره در تلاش است تا با تکیه بر شناختهای موجود تصویر دقیقی از آنچه نمیدانیم ارائه دهد. گفته میشود که یک پرسش خوب نیمی از پاسخ است، و یک مدل خوب علمی مدلی است که محدوده و دامنة کاربرد آن بدقت تعیین شده باشد.
بر مبنای آنچه گفته شد، علم اساسا به دنبال کشف و فورمولبندی دقیق زنجیرة علت و معلولی است که پدیدهها را به هم پیوند میدهد. انسان نیز در این زنجیره قرار دارد، با این تفاوت که وی از توان شناخت جهان برخوردار است، شناختی که به او توان ابزارسازی، تولید تکنولوژی و تغییر در محیط خود را میدهد. علاوه بر این، انسان موجودی اجتماعی است که در مجموعهای از روابط فرهنگی، تاریخی و اقتصادی رشد میکند و قادر است شناختهای خود را بطور اجتماعی با انتقال به نسلهای آینده بتدریج گسترش داده و حفظ کند. انسان در طول تاریخ خود در پی رهایی از بردگی نیروهای تخریبگر طبیعی از یک سو و مناسبات برده ساز اجتماعی از سوی دیگر بوده است. در این مسیر، بویژه در شرایط بحرانی و بن بست اجتماعی، نیاز به دید روشن نسبت به آینده و سمت و سوی تغییرات است. این دید بلند مدت نسبت به سمت حرکت بر مبنای یک درک عمیق از نقش انسان در جهان و نقش فرد در جامعه چیزی جز جهانبینی نیست. اما چرا جهانبینی و نه علم، آن گونه که پیشتر از آن گفتیم؟
هدف علم دستیابی به یک دید عینی است، یعنی دیدی عاری از ذهنیتها و مستقل از خواست و ارادة انسان. حتی در پهنههای جامعه شناسی و روانشناسی که با انسان سروکار دارند، هدف تعیین پارامترهایی است که جدا از خواست فرد عمل می کنند. این عینیگرایی از ماهیت روش علمی ناشی میشود که تنها برای دادههای بیرون از ذهن اعتبار قائل است. اگر غیر از این بود، چگونه میشد به علم اعتماد کرد؟ اما اگر برای تحلیل حرکت تاریخ تنها به این پارامترها تکیه کنیم، آنگاه تکامل اجتماعی را باید مانند تکامل بیولوژیک کاملا جبری و از پیشتعیینشده بدانیم که خواست و قدرت انتخاب انسانها و تلاش و مبارزه برای تغییر در آن نقشی ندارند. این دیدگاه جبرگرایانه یادآور نظریههای مکانیستی قرن هجدهم میلادی است که جهان را به یک ماشین بزرگ و پیچیده تشبیه میکردند که مانند یک ساعت مکانیکی باید فقط یک بار کوک شده باشد و پس از آن همه چیز با قوانین دترمینیستی تا به ابد قابل پیشبینی است. در این دیدگاه، حتی انتخابهایی که هر فرد در زندگی میکند، از پیش تعیینشده هستند و در نتیجه ارادة آزاد یک توهم بیشتر نیست. اما اگر انسان را در چهارچوب همان تصویر علمی از تکامل مرحلهای ماده و جهان ببینیم، باید کیفیت های نوین وی را نسبت به مرحلة تکامل حیوانی باز بشناسیم. روشن است که نمی توان تکامل فرهنگی انسان را با تکامل زیستشناسانه یکسان دانست. انسان نه تنها توان شناخت جهان و تغییر آن را دارد بلکه میتواند خود را نیز بشناسد و تغییر دهد. به این ترتیب، انسان نه تنها آفرینندة تکنولوژی بلکه همچنین آفرینندة ارزشهایی است که به طور ویژه به انسانیت او معنی میبخشند، ارزشهایی همچون عدالت، همبستگی، برابری و آزادی عقیده. بنا براین، وقتی به انسان و جامعة انسانی به عنوان بخشی از مسیر پیچیده شوندة ماده میرسیم، پارامترهای ذهنی در کنار پارامترهای عینی وارد روند تحولات میشوند. در اینجاست که دیگر نمیتوان به حیطة علم و شناخت علمی انسان و جهان بسنده کرد و جهان بینی به مفهوم آگاهی از نقش انسان موضوعیت پیدا میکند. به این ترتیب، جهانبینی معطوف به سمت تحول انسان در جهان است و نه خود جهان. به عبارت دیگر، جهانبینی نگرش به جهان از جایگاه انسان است.
با ورودعنصر ذهنی در کنار جبرهای بیولوژیک و اقتصادی، سمت و سوی تکامل اجتماعی به رشد فرهنگی و جهانبینی انسان بستگی پیدا می کند. از این نقطه نظر، می توان چهار جهانبینی مختلف را تفکیک کرد. ۱) جهانبینی ایستا در برابر جهانبینی پویا. بنابر آنچه پیشتر دربارة یافتههای علم گفته شد، دید ایستا از جهان و انسان با مشاهدات و شناختهای علمی امروز در تضاد قرار دارد. این جهانبینی در گذشته در خدمت توجیه قدرتهای حاکم و نابرابریهای اجتماعی قرار داشت و هر گونه تغییر در روابط اجتماعی را موجب بیثباتی و خشم خدایان حافظ نظم موجود معرفی میکرد. ۲) در میان جهانبینی های معتقد به پویایی جهان، جهانبینی انسانمدار و ارادهباور در مقابل جهانبینیهایی که نقشی برای اراده انسان بطور فردی و جمعی قائل نیستند، قرار میگیرد. اگر نقش اجبارات بیولوژیک و اقتصادی انسان را در روند تاریخ و در سرنوشت انسان برجسته کنیم، اراده و توان انتخاب را حذف کردهایم و به تصویری خودبخودی از تحولات جامعه میرسیم. حال آنکه در یک دیدگاه پویا و ارادهمدار، تاریخ انسان و پیچ و خمهایی که پشت سر گذاشته است، هرچند قانونمند است، اما حاصل تنها اجبارات نیست بلکه مدیون مبارزه با اجبارات و نتیجة انتخابهایی است که انسانها بویژه در بزنگاههای بحرانی با پذیرش ریسک و تحمل رنجهای بسیار کردهاند.
اما یک نگرش پویا و اراده باور بخودی خود برای واقعگرایانه بودن محتوای یک جهانبینی کافی نیست. در عمل، انسان امروز غالبا به پویایی جامعه و امکان تغییر از درون و نقش کنشگران اجتماعی باور دارد. اما در انتخاب سمت حرکت نیازمند یک جهانبینی واقعگرایانه است. چنانکه گفته شد، مهم ترین عنصر واقعگرایی چیزی جز علم نیست. هرچند علم بتنهایی نمیتواند سمت درست حرکت را نشان بدهد، اما شناختی عینی از تاریخ جهان و جامعه ارائه می دهد که میتوان بر مبنای آن به یک نگرش دورنگر و انسانمدار از جهان دست یافت. برای این منظور، میباید به روند پیچیدهشوندة جهان و تکامل اشکال ماده بازگشت و از خود پرسید مفهوم و سمت این تحولات چیست و چه پیام و رهنمودهایی برای انسان دارد. پیشتر از شکنندگی اشکال پیچیدة ماده گفتیم. این شکنندگی در رابطه با انسان امروز چندان افزایش پیدا کرده است که دیگر نمیتوان بسادگی از کنار آن گذشت. با ابعاد امروزی تغییرات آب و هوایی، خطر جنگهای گستردة اقتصادی و استفاده از سلاحهای کشتار دستجمعی، جهانیشدن بیماریهای همهگیر، فقر و انباشت روزافزون ثروتها در دستان عدهای قلیل، سرکوب و مماشات با رژیمهای سرکوبگر و زیر پا گذاشتن دستآوردهای اساسی حقوق شهروندی به بهانة امنیت، آگاهی به این امر افزایش پیدا کرده است. در اینجاست که اهمیت تکیه بر یک جهانبینی علمی برای تعیین مسیر بارز میشود.
بطور خلاصه، یک جهانبینی واقعگرایانه باید بر شناختهای علمی متکی باشد اما به علم محدود نمیشود. محتوای یک جهانبینی را تعبیر و تفسیر آن از تکامل جهان و ماده و نقش انسان در آن تشکیل میدهد. انسان بخشی از تکامل جهان و حلقة آخر زنجیرة تکاملی ماده از ساده به پیچیده است. پس انسان مسئول تداوم این تکامل است و چارهای هم از آن ندارد، همانند «امانتی» که از خلقت بر دوش وی گذاشته شده باشد. جهانبینی سمت تحولات اجتماعی و سرنوشت انسان را تعیین میکند. مفاهیم و ارزشهای یک جهانبینی مانند اعضای بدن یک موجود زنده هستند. همانطور که در مرحلة تکامل بیولوژیک موجوداتی باقی میمانند که با محیط متغییر خود رابطهای فعال تر داشته و از آن مستقلتر عمل کنند، در تکامل فرهنگی انسان آن جهانبینی و ارزشهایی باقی میمانند که در سمت رهایی فردی و اجتماعی انسان از جبر کور قرار داشته باشند.
فرهنگ پویا
0 نظرات