علم و سازمان برای تغییر خردمدار

 

 


فرهنگ رجایی، فیزیکدان، مرکز ملی پژوهش علمی فرانسه

 

پیشگفتار

از دکارت (René Descartes) فیلسوف فرانسوی تا به امروز، اندیشه مدرن و علم بر یک اصل بنیادین استوار بوده‌اند: هر نظریه و الگوی علمی باید از آزمون تجربه و خرد بگذرد. اگر از این منظر به پدیده‌‌های اجتماعی و سیاسی بنگریم، درمی‌یابیم که جنبش‌‌ها و انقلاب‌‌های پیروزمند نیز از همین منطق و روش پیروی کرده‌‌ و بر پایه شناخت، تجربه و آزمون‌ مداوم در صحنه عمل به پیش رفته‌‌اند. ولی چنین فرایندی، چه در علم چه در پهنه اجتماعی، نیازمند سازمان و عمل روش‌مند است. تاریخ نشان می‌‌دهد که حرکت‌‌های خودجوش و بی سازمان گرچه تاثیرات اجتماعی و تاریخی ژرف از خود بر جای می‌گذارند، اما به‌‌‌ندرت توانسته‌‌اند قدرت جایگزین و پایدار و هماهنگ با اهداف نخستین خود به وجود بیاورند. در نقطه مقابل، جنبش‌های سازمان‌یافته ـ از انقلاب‌‌های قرن نوزدهم تا جنبش‌‌های استقلال‌‌‌‌طلبانه قرن بیستم ـ توانسته‌‌اند مسیر تحولات را در چارچوبی روش‌مند، منسجم و راهبری‌شده به مقصد برسانند. در ایران نیز نقش سازمان‌یافتگی در مبارزه برای آزادی و دمکراسی یک پرسش مبرم روش‌‌شناختی و علمی است که با راهکار تغییر دمکراتیک رابطه مستقیم دارد. این مقاله تلاش دارد تا با الهام از مفاهیم فلسفی شک و یقین، چارچوب روش علمی (حرکت از معلوم به مجهول و آزمون‌‌‌پذیری فرضیه‌‌ها)، و نظریه‌‌‌‌های جامعه‌‌‌شناسی انقلاب و کنش جمعی، نشان دهد که چرا و چگونه مبارزه آگاهانه، منسجم و سازمان‌‌یافته، شرط ذهنی و عملی در مسیر رهایی از استبداد دینی در ایران است.

روش علمی و کنش سیاسی

شک، در نگاه نخست، انکار است؛ اما در دیدگاه دکارتی، شک پیش‌شرط ضروری برای رسیدن به یقین است. دکارت در کتاب  «تأملات» نوشت: «برای یافتن حقیقت، باید یک ‌بار در زندگی درباره همه ‌چیز شک کرد» [۱]. این جمله سرآغاز فلسفه مدرن گردید، زیرا خرد و اندیشه انسانی را از سلطه سنت و اجبار رها کرد. در واقع، هدف دکارت از تاکید بر ضرورت شک، نفی دانش و شناخت نبود، بلکه ساختن بنیادی نوین برای آن بود؛ به عبارت دیگر، کنار زدن باورهای واهی یا توهمات بی‌مبنا برای جستجوی یک یقین خردگرا و آزمون‌پذیر. این گونه شک، هنگامی ‌که در علم به کار گرفته شد، روش علمی نام گرفت، روشی که بر مشاهده، آزمایش، و بازنگری مداوم نظریه‌‌های علمی استوار است.

در روش علمی، پژوهشگر از دانسته‌‌ها و فرضیه‌‌های معتبر کنونی، یعنی آنچه معلوم است، آغاز می‌کند، اما آن‌‌ها را مطلق نمی‌‌داند و تقدیس نمی‌‌کند. وی تا هنگامی که فرضیه‌‌ یا نظریه‌‌ای در برخورد با پدیده‌‌های جدید و ناشناخته ناکارایی از خود نشان نداده است، آن را مبنای توضیح پدیده‌‌ها قرار می‌‌‌دهد. اما اگر آن نظریه برای تحلیل و توضیح پدیده‌ جدید ناکافی باشد،‌ به دنبال نظریه‌های آزمون‌پذیر نوین می‌رود. این فرآیند می‌تواند به تجدید نظر در بنیادهای شناخت در یک زمینه راه ببرد و یا دامنه اعتبار نظریه‌های گذشته را بازتعریف کند. از همین روش می‌توان برای فهم رفتارهای انسانی و اجتماعی نیز بهره گرفت. جامعه‌‌شناسی مدرن نشان داده است که در عرصه‌ی کنش سیاسی و انقلابی، جنبش‌‌هایی که از تحلیل و آزمون مداوم تجربه‌‌های خود در چارچوب یک سازمان بهره می‌گیرند، به روش علمی نزدیک‌‌ترند تا حرکت‌‌های صرفاً واکنشی یا لحظه‌ای و رسانه‌ای [۲]. در علم، شکست یک فرضیه در توضیح یک پدیده به معنای بی‌اعتباری علم نیست، بلکه بخشی از فرایند تعمیق و کشف است. در مبارزه آگاهانه سازمانی برای آزادی نیز بازبینی تاکتیک‌ها و راهکارها بخشی از روند پویای مبارزه است. به بیان دیگر، مبارزه سازمان‌‌یافته، همانند علم، از یک حافظه جمعی و تاریخی برخوردار است: تجربه‌‌ها را به صورت نظریه یا رهنمود‌های مبارزاتی ذخیره و تحلیل می‌کند، از اشتباهات تاکتیکی می‌آموزد، و راه‌هکارهای نو می‌آفریند. به این ترتیب، همان‌‌طور که در علم، شناخت‌های موثق از درون فرآیند شک روشمند و تحلیل منطقی و نظری مشاهدات و آزمایش‌های کنترل‌‌شده زاده می‌شوند، در جامعه و میدان سیاسی و مبارزاتی نیز رهایی از بن‌بست‌‌ها تنها از درون نقد آگاهانه، عمل سازمان‌‌یافته، و ایجاد ساختارها و فرآیندهایی مبتنی بر شناخت و تجربه امکان‌پذیر می‌شود.

جامعه‌شناسی و تبدیل نارضایتی به انقلاب

علم جامعه‌‌شناسی انقلاب را نه به‌ عنوان رویدادی ناگهانی و ناشی از اراده‌های فردی، بلکه به ‌مثابه فرایندی قانون‌‌مند توضیح می‌دهد. پس از جنگ جهانی دوم، اندیشمندانی چون الن تورن (Alain Touraine)  [۲]، چارلز تیلی (Charles Tilly)  [۳]، تدا اسکاکپل (Theda Scocpol)  [۴]، و بارینگتون مور (Barrington Moore)  [۵] هر یک از زاویه‌‌ای به این پرسش پرداخته‌اند که چرا در برخی شرایط، نارضایتی‌‌های اجتماعی و اقتصادی به تغییر بنیادین منجر می‌شوند و در برخی دیگر به هدف نمی‌رسند. نقطه مشترک میان این دیدگاه‌‌ها این است که نارضایتی‌های اجتماعی و اقتصادی به ‌خودی خود به انقلاب منجر نمی‌‌شوند. در همه جوامع، نارضایتی نسبی وجود دارد، اما تنها در جوامعی که میان نیرو‌های معترض شبکه‌‌ای از سازمان، ارتباطات و اعتماد متقابل شکل گرفته باشد، نارضایتی‌ها می‌‌توانند به کنش جمعی موثر تبدیل شوند. به تعبیر تیلی، انقلاب‌‌ «هنگامی رخ می‌‌دهد که مردم نه ‌فقط آن را بخواهند، بلکه بتوانند به شیوه‌‌ای هماهنگ عمل کنند» [۳]. از این منظر، سازمان‌‌‌یافتگی همان نقشی را دارد که نهادهای پژوهش در علم ایفا می‌کنند، یعنی تجربه‌‌‌ها را جمع‌‌آوری، آزمون، و به دانش قابل‌‌انتقال به جمع و آینده تبدیل می‌کنند. بدون سازمان، هر کنش انقلابی به آزمایش یا آزمونی فردی می‌ماند با تاثیرات محدود. حتی اگر چنین کنشی بتواند به جرقه‌ای برای حرکت و واکنش جمعی تبدیل شود، در فقدان یک سازمان، تضمینی برای تداوم جنبش وجود ندارد و حتی انرژی‌های آزادشده اجتماعی می‌توانند مورد سوء استفاده قدرت حاکم قرار بگیرند.   

در پهنه کنش اجتماعی، تضمین تداوم جنبش نیازمند گذار از شور انقلابی به شناخت است. شور و انگیزه انقلابی ممکن است آغازگر حرکت و عمل اجتماعی باشند، اما تنها در صورت پیوند با یک سازمان می‌توانند به آگاهی انقلابی تبدیل شوند. سازمان، شور انقلابی را به شناخت تبدیل می‌کند و شناخت را به عمل آگاهانه. این فرایندی است که علم نیز طی می‌کند: از الهام اولیه، تا فرضیه منطقی، و سرانجام پردازش نظریه‌ای آزموده در برخورد با داده‌های علمی. طبق نظریه «بسیج منابع» [۳]، توان جنبش‌‌ها از ظرفیت آن‌‌ها در سازمان‌‌دهی منابع انسانی، مالی و ارتباطی سرچشمه می‌گیرد. نقش ایدئولوژی نیز در این رابطه است که معنی پیدا می‌کند. به ‌عنوان نمونه، در انقلاب‌‌های قرن بیستم - از ویتنام تا آفریقای جنوبی - پیروزی جنبش‌‌ها نه تنها از تراکم خشم توده‌‌ها، بلکه از وجود ساختارهایی نشات می‌گرفت که می‌‌توانستند انرژی اجتماعی را بر مبنای یک استراتژی سمت و سو دهند [۶]. بنابراین، سازمان‌‌ها در جنبش‌های انقلابی، صرفا ابزار اجرایی نیستند؛ بلکه حافظه تاریخی و «ذهن جمعی» جنبش به شمار می‌آیند. این سازمان است که بطور روزمره خطاها را ثبت، موفقیت‌‌‌ها را باز‌تولید، و تجربه‌‌ها را نهادینه می‌‌‌کند. از دید جامعه‌‌شناسی، این حافظه جمعی و سازمانی با جمع‌بندی و انتقال تجارب گذشته، شرط لازم برای تداوم و تکامل جنبش به‌ویژه در بلندمدت و در ورای نسل‌ها است.

نمونه‌‌های متعدد تاریخی این کارکردها را تأیید می‌کنند. جنبش استقلال هند، با وجود گستردگی جمعیت، تنها زمانی به پیروزی رسید که رهبری منسجم و شبکه‌‌ای از ارتباطات میان ایالت‌‌ها و اقشار مختلف جامعه برقرار شد [۵]. جنبش‌های ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی نیز با وجود سرکوب شدید به کمک ساختارهای منتظم سیاسی و آموزشی توانستند انسجام خود را حفظ کنند [۷]. در نقطه مقابل، قیام‌های خود‌جوش مانند قیام‌‌‌های سوریه در دهه گذشته، در نبود سازمان و رهبری روشن نتوانستند جایگزین سیاسی پایدار و قدرتمند بسازند. در هر یک از این موارد، تجربه نشان داده است که بدون سازمان، انرژی نیروهای اجتماعی تغییر به هدر می‌رود و نمی‌تواند در گذر زمان به جایگزین قدرتمند و انقلاب سیاسی بالغ شود.

سازمان به ‌مثابه آزمایشگاه خرد جمعی

در علم هیچ نظریه‌‌ای حقیقت مطلق نیست، بلکه چارچوبی گذراست بر مبنای مفاهیم و فرضیات مشخص برای توضیح منسجم گروهی از پدیده‌ها، تا آنگاه که به دلیل ناسازگاری با داده‌ها و پدیده‌‌های جدید، مورد بازبینی یا جایگزینی قرار بگیرد. کارل پوپر (Karl Popper)، فیلسوف علوم، علم را فرایندی از «گمانه‌‌های جسورانه و ابطال‌‌های سرسخت‌‌» (bold conjectures and severe refutations) می‌دانست: دانش بشری از طریق طرح فرضیه‌‌ها و آزمودن آن‌‌ها در برابر واقعیت، رشد می‌کند [۸،۹] . پیشرفت علمی با نزدیک شدن به حقیقت از طریق نقد اشتباهات و گمانه‌ها صورت می‌پذیرد و نه انباشت قطعیت‌ها. به تعبیر پوپر، «ما از طریق حذف خطاها، به حقیقت نزدیک‌تر می‌شویم، نه از طریق تایید باورها.» این منطق رشد شناخت، محدود به آزمایشگاه فیزیک یا زیست‌‌شناسی نیست؛ بلکه الگویی عمومی از رشد خردورزی در عرصه‌ی زندگی و جامعه انسانی است.

در سطح اجتماعی و سیاسی، هر حرکت بزرگ مستلزم یک تاکتیک، یعنی یک نوع «فرضیه‌ جمعی» است، فرضیه‌‌ای درباره این که «اگر چنین عمل شود، نتیجه چنان خواهد شد». سازمان در اینجا همان نقشی را دارد که نهادهای علمی در پژوهش دارند: صورت‌بندی فرضیه‌‌ها (هدف‌گذاری و طرح تاکتیک)، تدوین روش آزمون (مراحل عمل، ارتباطات، تحلیل داده‌ها)، گردآوری نتایج (تجربه‌‌‌های موفق و ناموفق)، و سرانجام بازبینی فرضیه بر پایه داده‌‌های واقعی. بدون سازمان، این فرایند شناخت جمعی امکان‌پذیر نیست، زیرا حافظه و سازوکار ارزیابی منسجم وجود ندارد. جنبش بدون سازمان شبیه گروهی از دانشمندان است که هر یک در گوشه‌ای آزمایشی متفاوت انجام می‌دهد، بدون آنکه نتایج آن‌ها قابل‌‌ مقایسه یا ترکیب با یکدیگر باشد. در علم، شکست به معنای نابودی نیست؛ بلکه به ‌منزله‌ی داده‌‌ای جدید است. به همین ترتیب، در مبارزه‌ی سیاسی سازمان‌‌یافته نیز هر نشیب یا فرازی نه پایان راه بلکه بخشی از مسیر یادگیری و پیشرفت جمعی است. هر شکست فرضیه‌‌ای را رد می‌کند و چشم‌اندازهای تازه‌‌ای می‌گشاید. در مقابل، حرکت‌های فردی و سازمان‌نا‌یافته معمولا با یک شکست به خاموشی می گرایند و تخم ناامیدی را پراکنده می‌کنند، زیرا فاقد سازوکار یادگیری و تبدیل انفورماسیون به نهاد و ساختار ‌‌هستند.

از دید فلسفه تاریخ، این ماندگاری خردمدار در بستر تجربه اجتماعی، همان چیزی است که هگل (Hegel) آن را «پیشرفت در آگاهی آزادی» می‌‌نامید [۱۰]: جامعه از دل تضاد‌‌ها و شکست‌‌ها، به واسطه بازتاب منطقی تجربه خویش، به سطح بالاتری از خودآگاهی می‌رسد. به عبارت دیگر،‌ همان‌طور که در علم، پیشرفت به معنی آگاهی فزاینده از قوانین حاکم بر ماده است، در تاریخ پیشرفت به معنی آگاهی فزاینده از آزادی انسان است. به همین معنا، سازمان انقلابی نه فقط ابزار قدرت یا انتقال قدرت، بلکه شکل مادی خردورزی تاریخی است که حافظه، منطق و خودآگاهی جنبش را تجسم می‌بخشد و از تکرار کور تاریخ جلوگیری می‌کند. در نبود چنین ساختاری، هر نسل محکوم است که اشتباهات گذشته را از نو مرتکب شود.

تجربه تاریخی: از انقلاب‌های کلاسیک تا جنبش‌های مدرن

الف) انقلاب فرانسه و پیدایش عقلانیت سیاسی نوین

انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) گاه به ‌عنوان یک انفجار خودجوش خشم توده‌‌ها توصیف می‌شود، اما واقعیات تاریخی نشان می‌دهند که این انقلاب بدون ساختارهای سیاسی و فکری پیشین ممکن نبود [۱۱]. انجمن‌‌های مردمی، باشگاه‌های سیاسی مانند ژاکوبن‌‌ها، و شبکه‌‌های گسترده نویسندگان و روشنفکران پیش از اوج‌گیری توفان انقلاب، شکل گرفته و فعال بودند. این سازمان‌‌ها نقشی دوگانه داشتند. از یک سو کانون‌های تبادل اندیشه بودند، و از سوی دیگر، شبکه‌هایی برای هماهنگی عمل اجتماعی. به همین دلیل بود که انقلاب فرانسه توانست از شورش‌‌های محلی به یک حرکت عظیم ملی تبدیل شود، قانون اساسی تدوین کند، و نهادهای تازه‌‌ای بیافریند. در واقع،‌ انقلاب فرانسه معلول شور انقلابی هدایت‌‌شده توسط خرد جمعی بود.

ب) انقلاب روسیه: آزمون سازمان در برابر خودجوشی

در روسیه آغاز قرن بیستم، وضعیت اجتماعی به شدت نابسامان بود، اما خود به ‌خود به انقلاب منجر نشد. تا پیش از ۱۹۱۷، شورش‌‌ها و اعتصاب‌‌های متعددی رخ داده بود، اما همه آن‌‌‌‌ها سرکوب یا پراکنده شده بودند. تنها زمانی که سازمان‌‌های انقلابی با تجربه، مانند حزب بلشویک، توانستند شبکه‌‌ای هماهنگ از کارگران، سربازان و روشنفکران پدید آورند، تعادل قوا تغییر کرد [۱۲]. این سازمان نه صرفا ابزار قدرت، بلکه دستگاهی برای مدیریت شناخت جمعی بود؛ جمع‌‌آوری اطلاعات از مناطق مختلف، تحلیل وضعیت، تصمیم‌‌گیری متمرکز و بازخورد از نتایج. در چارچوب روش علمی، این همان چرخه بازخورد (feedback loop) است که هر موجود پویا برای تراکنش با محیط و بقا بدان نیاز دارد. با وجود چنین سازوکاری بود که بلشویک‌‌ها توانستند در لحظه بحرانی، به یک نیروی تاریخی منسجم برای براندازی حکومت تبدیل شوند.

ج) از قرن بیستم تا جنبش‌‌های مدرن

در قرن بیستم، نمونه‌‌‌های گوناگون نشان داده‌‌اند که سازمان‌‌یافتگی، نه یک امر صوری بلکه شرط ضروری برای پایداری سیاسی و اخلاقی در برابر سرکوب و سانسوراست. جنبش استقلال هند تحت رهبری گاندی شبکه‌‌ای از شوراها و ارتباطات منطقه‌‌ای سازمان داد که توانست جنبش را از واکنش احساسی به استراتژی سیاسی ارتقا دهد [۵]. جنبش‌‌های ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی، به ‌ویژه کنگره ملی آفریقا، نیز سال‌‌‌ها با تشکیلاتی مبتنی بر آموزش، تحلیل و گزارش‌‌‌گیری داخلی عمل کردند، به گونه‌‌ای که  هر شکست به منبع درس‌گیری بدل می‌‌شد [۷]. جنبش‌‌های اروپای شرقی در دهه‌ی ۱۹۸۰ (از لهستان تا چکسلواکی) نیز در سایه اتحادیه‌‌‌ها و نهادهای مدنی سازمان‌‌‌‌یافته توانستند از یک دوران اعتراضی به دوران جایگزینی قدرت سیاسی عبور کنند [۱۳]. در مقابل، نمونه‌‌های معاصر در خاورمیانه نشان داده‌‌اند که تراکم خشم توده‌‌ای و قیام‌های خودجوش بدون سازمان و برنامه روشن می‌تواند رژیم را به چالش بکشد، اما بدون سازمان در مقابل حدت سرکوب و توازن ژئوپولیتیک منطقه‌ای و جهانی لزوما به تغییر ساختاری نمی‌انجامد. به تعبیر تورن، «انقلاب بدون سازمان، تنها لحظه‌‌ای از خودآگاهی است که اگر نهادینه نشود، به‌‌سرعت به فراموشی  سپرده می‌شود» [۲]. این نکته در باره منطقه خاورمیانه و ایران بطور ویژه صادق است.

د) الگوی تکرار‌شونده

اگر این نمونه‌‌ها را در کنار تاریخ علم بگذاریم، الگویی تکرارشونده پدیدار می‌شود: همان‌گونه که نهادهای علمی (دانشگاه، آزمایشگاه، رسانه‌های تخصصی) موجب تداوم و تعمیق دانش می‌‌شوند، نهاد‌های سیاسی و اجتماعی مانند حزب، شورا، و سازمان، سبب تداوم و انباشت تجربه‌ی انقلابی می‌گردند. در هر دو عرصه، دانش و قدرت تاثیرگذاری از حافظه سازمانی و تعهد اعضای شبکه به کار جمعی نشات می‌گیرند. در غیاب یک نهاد، علم به‌سرعت از محتوای حقیقت‌جویانه خود خالی می‌شود همچنان‌ که انقلاب، به آشوب و انحراف از اهداف خود راه می‌برد. تجربه‌ی تاریخی از قرن هجدهم تا امروز به‌روشنی نشان می‌دهد که هر کجا تغییر پایدار و نهادینه رخ داده، شک علمی، عقلانیت، و شبکه سازمانی دست در دست هم عمل کرده‌اند. و هرجا این سه عنصر غایب بوده یا از هم گسسته‌‌‌اند، برآمد آن یا بازگشت به استبداد بوده،‌ مانند آنچه در پی انقلاب ضدسلطنتی در ایران شاهد آن بودیم، یا فروپاشی امید اجتماعی،‌ مانند قیام‌ گسترده ۱۳۸۸ در ایران که بر توهم اصلاح‌پذیری رژیم ولایت فقیه و خودجوشی شبکه‌های اجتماعی سوار بود.

ویژگی‌های یک سازمان زنده و پویا

با در نظر گرفتن نقش سازمان در تبدیل بحران سیاسی و اقتصادی به انقلاب و تغییر دمکراتیک،‌ جا دارد که به ویژگی‌های یک سازماندهی و تشکیلات پویا نیز بپردازیم. در دهه‌‌های اخیر، با گسترش نظریه سامانه‌‌های پیچیده و زیست‌‌شناسی سیستمی، درک ما از کارکرد و ویژگی‌های سامانه‌های طبیعی و اجتماعی دگرگون شده است. همان گونه که هومبرتو ماتورانا (Humberto R. Maturana)، زیست‌شناس و شناخت‌شناس، فرانسیسکو وارلا (Francisco J. Varela)، زیست‌شناس و متفکر، و فریتیوف کاپرا (Fritjof Capra)، فیزیک‌دان و متفکر سامانه‌گرا، نشان داده‌اند، اصول حاکم بر ارگانیسم‌‌های زنده را می‌‌توان برای درک نهادهای اجتماعی و اقتصادی و همچنین سازمان‌های سیاسی به کار گرفت  [۱۳،۱۴]. در این دیدگاه،‌ زندگی نه تنها در موجودات زنده، بلکه در هر شبکه پویا از ارتباطات که بتواند خود را بازتولید، بازتنظیم، و بازآفرینی کند، جریان دارد.

رویکرد کلاسیک به مقوله سازمان‌‌‌‌ بر الگوی ماشینی استوار است: ساختار سلسله‌‌مراتبی، تمرکز، و کنترل از بالا به پایین. اما درک سامانه‌‌ای نوین، یک سازمان زنده و ماندگار را نه یک ماشین بلکه شبکه‌‌ای پویا از ارتباطات می‌بیند. در این نگاه، قدرت واقعی از درون شبکه می‌جوشد، نه از فرمان بیرونی یا فرمان از بالا. هر واحد (یا فرد) بخشی از کل است و در عین برخورداری از استقلال نسبی، با کل در تبادل مستمر است. چنین ساختاری، اگرچه دارای نظم و سازماندهی است، اما این نظم درونی و خودسازمان‌‌ده (self-organized) است، نه تحمیلی و مبتنی بر فرمان. به تعبیر کاپرا، «زندگی در شبکه‌‌ جریان دارد؛ نه در اجزاء، بلکه در روابط میان آن‌‌ها»  [۱۴]. می‌توان چند ویژگی بنیادین را برای یک سیستم زنده و پویا برشمرد:

۱. خودسامانی (Self-organization): سازمان زنده از نظم درونی برخوردار است. قوانین، هنجارها و ساختارهایش از دل تعامل اعضا پدید می‌آیند، نه از بوروکراسی. در جنبش‌های اجتماعی، این به معنای رشد از پایین و تحول بر پایه تجربه واقعی است.

۲. یادگیری و بازخورد (Learning and Feedback): یک سیستم زنده همواره از محیط خود می‌آموزد. شکست‌‌ها و موفقیت‌‌ها به ‌صورت اطلاعات یا انفورماسیون بازمی‌گردند و ساختار را اصلاح می‌کنند یا در آن نهادینه می‌شوند. این اصل، همان منطق علمی «گمانه و ابطال» است که پیش‌‌تر شرح داده شد.

۳. خودآفرینی (Autopoiesis): به تعبیر ماتورانا و وارلا [۱۳]، خودآفرینی یک ویژگی پایه‌ای سامانه‌های زنده است که می‌توان آن را توانایی بازتولید خویش از درون با حفظ الگوهای بنیادین درونی در برابر تحولات محیطی تعریف کرد. برای یک سازمان اجتماعی یا سیاسی، این به مفهوم داشتن ارزش‌‌ها و اصولی پایدار است که در بستر تغییرات شرایط، هویت جنبش را حفظ می‌کنند.

۴. پیوستگی با محیط (Embeddedness): سازمان زنده منزوی نیست بلکه بخشی از شبکه‌‌ای گسترده‌‌‌تر از روابط اجتماعی، فرهنگی و زیست‌‌محیطی است. این پیوستگی، شرط ماندگاری است: هیچ سازمانی نمی‌‌تواند بدون درک و پیوند با بستر زیست خود و ریشه‌داری در جامعه زنده بماند.

۵. پویایی و بازتعریف هویت: موجود زنده هویت خود را در فرایند تراکنش مداوم بازتعریف می‌کند. به همین ترتیب، یک سازمان زنده نیز باید بتواند در رویارویی با واقعیت‌‌های نو، خود را بازتعریف کند بی‌‌آنکه اصول خود را زیر پا بگذارد.

سازمان‌‌های پویا و ریشه‌دار، برخلاف ساختار‌‌های ماشینی، در دل بحران‌‌ها شکوفا می‌شوند، زیرا توان بازآفرینی خود را دارند. در واقع، آنچه بقای یک سازمان را تضمین می‌کند، نه ثبات مکانیکی و صوری بلکه توان انطباق خلاقانه آن با شرایط متحول است. در یک ساختار مکانیکی، تغییر در محیط همواره تهدید تلقی می‌شود، حال آن که در یک سازمان پویا و زنده،‌ سرچشمه رشد است. این ویژگی‌ سازمان سیاسی یا اجتماعی زنده همان است که از شک روشمند تغذیه می‌کند (پویایی فکری)، از روش علمی برای آزمودن و بازبینی تاکتیک‌های خود بهره می‌گیرد (یادگیری و بازخورد)، و در شبکه‌‌ای از روابط انسانی و ارزشی تنفس می‌کند (پیوستگی و خودسامانی). چنین سازمانی، به تعبیر کاپرا، زیست‌پذیر است، زیرا میان نظم و آزادی، ثبات و تغییر، اندیشه و انگیزه، تعادل ارگانیک برقرار می‌کند. به عبارت دیگر،‌ یک سازمان زنده پیش از آن که یک ساختار باشد،‌ یک فرآیند خودسامان است که طبق اصل گمانه و ابطال در زمینه شناختی، از ریسک و خطر در مسیر مبارزه استقبال می‌کند و باورها و راهکارهایش را بی‌محابا در جریان عمل  به محک تجربه و آزمون می‌گذارد. راز پایداری و اثربخشی هر سازمان و حرکت جمعی در قرن بیست‌‌‌و‌یکم، در این «توان زیستی»‌‌ نهفته است. 

چارچوب تحلیلی برای ایران معاصر

ایران امروز کشوری است درگیر ابربحران‌‌های ناعلاج و نارضایتی‌‌ عمیق اجتماعی که در کمین نخستین فرصت برای قیام و سرنگونی فاشیسم دینی به سر می‌برد. سه قیام بزرگ پیاپی از ۱۳۹۶ به این سو و رشد فزاینده سرکوب و اعدام، این پیام را در بر دارند که حاکمیت در بن‌بست کامل قرار دارد. در این شرایط،‌ اتاق فکر نظام نسبت به نقش حیاتی سازمان، تشکیلات و جایگزین سیاسی در سمت دادن به حرکات اعتراضی و قیام‌‌ها برای براندازی و تغییر دمکراتیک در ایران، اشراف دارد. به این دلیل،‌ در کنار سرکوب و اعدام،‌ جوهر تبلیغات آن دامن زدن به شک غیرعلمی و بازدارنده نسبت به وجود جایگزین دمکراتیک و یا کمک‌رسانی به عناصر و جریاناتی است که در پوش «اپوزیسیون» به شیطان‌سازی از تنها سازمان جدی و متشکل برانداز مشغولند. شک غیرعلمی خود را، از یک سو،‌ در انکار ضرورت سازمان و، از سوی دیگر، در انکار وجود مقاومت گسترده و سازمان‌یافته نشان می‌دهد هرچند فاکت‌های بیشمار تاریخی نشان می‌دهند که از فردای سرقت انقلاب ضدسلطنتی توسط خمینی یک مقاومت سراسری بدون وقفه ادامه داشته است. شاهد آن صد و بیست ‌هزار شهید جانباخته در راه آزادی است، منجمله سی‌هزار زندانی بی‌دفاع که در تابستان سال ۱۳۶۷ به دستور خمینی و در وحشت از گسترش سازماندهی در زندان‌ها به جوخه اعدام سپرده شدند. شاهد دیگر آن، ابراز نگرانی روزمره سردمداران حکومت به زبان معکوس از «گول خوردن جوانان» از «منافقین» است!

نگاه علمی ایجاب می‌کند که در ورای این‌گونه تبلیغات،‌ به فاکت‌ها و تجربیات چند دهه مبارزه بپردازیم و عملکرد نیروهای مخالف را در صحنه عمل به داوری بنشینیم.

روش علمی همچنین به ما می‌آموزد که شک و تردید را باید به پرسش‌‌های سنجش‌پذیر تبدیل کرد: اگر خمینی با دعاوی ضدامپریالیستی نیروهای مخالف خود را قلع و قمع کرد،‌ باید به یاد آورد کدام سازمان سیاسی به این دعاوی وقعی ننهاد، تضاد اصلی را ارتجاع دینی دانست و خطر استبداد زیر پرده دین را جدی گرفت؟ برای فهم دینامیک اجتماعی پس از انقلاب ضدسلطنتی،‌ باید پرسید کدام سازمان سیاسی از آغاز، آزادی را جوهر انقلاب تعریف کرد و درست رو در روی اسلام‌پناهی ارتجاعی، پرچم یک اسلام انقلابی و دمکراتیک را برافراشت؟‌ همچنین کدام سازمان سیاسی با بهره‌گیری از دوران پساانقلاب به جای فرورفتن در روزمرگی و تله‌هایی که خمینی برای هرز دادن انرژی نسل جوان در بحث‌های شبه‌‌فلسفی پهن کرده بود، به آموزش دیدگاه‌های خود و سازماندهی کادرهای جوان پرداخت و کدام سازمان سیاسی بزرگترین تظاهرات مسالمت‌آمیز را در سی خرداد ۱۳۶۰ در تهران برای اعتراض به سرکوب آزادی‌ها سازمان‌دهی کرد؟

هنگامی که به واقعیات اجتماعی و تاریخی می‌پردازیم،‌ تعیین‌کننده‌ترین فاکت‌ها به لحظات بحرانی و حساسی مربوط می‌شوند که یک جامعه و یا یک سازمان در برابر یک انتخاب تاریخی قرار می‌گیرد. در چنین لحظاتی است که توان ریسک‌پذیری ایدئولوژیک و تشکیلاتی یک سازمان در برابر آزمون تاریخی و یا، به تعبیر پوپر، در معرض «ابطال سرسخت» قرار می‌گیرد. پس باید پرسید کدام سازمان ننگ تسلیم به فاشیسم دینی را نپذیرفت و گسترده‌ترین مقاومت را با پرداخت بهای سنگین تشکیلاتی آغاز کرد؟ و نیز کدام سازمان به جای یکه‌تازی در صحنه سیاسی، به شخصیت‌ها و نیروهای دمکراتیک سیاسی روی آورد و از همان سال ۱۳۶۰ دیرپاترین ائتلاف سیاسی برای یک تغییر دمکراتیک را شکل داد؟ کدام سازمان بزرگترین کمپین‌های جهانی را برای شناساندن حقوق مردم ایران و محکومیت نقض حقوق بشر در ایران به راه انداخت؟‌

یک پارامتر بنیادی دیگر که در کشورهایی مانند ایران، با حساسیت ژئوپولیتیک بالا، نقش تعیین‌کننده بازی می‌کند، انطباق خلاقانه با تحولات منطقه‌ای است. اگر امروز بنا به اعترافات صریح جنگ‌افروزان حکومتی دیروز، روشن شده است که صلح با عراق از سال ۱۳۶۱ و پس از خروج نیروهای عراقی در دسترس بوده است، کدام سازمان از همان زمان شعار صلح را در سیاست رسمی خود کرد و برای تحمیل آن به خمینی،‌ با به جان خریدن اتهامات و لجن‌پراکنی‌های دوست و دشمن، به عنوان نماینده مقاومت ایران وارد گفتگو با دولت عراق شد و سرانجام با تشکیل ارتش آزادیبخش و عملیات گسترده نظامی در غرب ایران،‌ خمینی را وادار به سر کشیدن جام زهر آتش‌بس نمود؟ همچنین باید از خود پرسید کدام سازمان جوهر جنگ‌طلبی رژیم  را نه دفاع از خاک و آب بلکه صدور بنیادگرایی ارزیابی کرد و خطر بنیادگرایی اسلامی را به عنوان تهدیدی برای صلح منطقه‌ای و جهانی سال‌‌ها پیش از گسترش آن به سرتاسر خاورمیانه گوشزد کرد؟ کدام سازمان سیاسی در سخت‌‌ترین شرایط در محاصره پاسداران و مزدوران در عراق،‌ شهری از مقاومت،‌ موسیقی و شعر ساخت تا پیام تسلیم‌ناپذیری خود را بدون سلاح نیز به گوش مردم ایران و جهان برساند؟ ‌در این میان،‌ نباید فراموش کرد کدام سازمان با افشای مخفی‌ترین پروژه ساخت بمب اتمی، جهان را از مسلح شدن یک حکومت فاشیستی به خطرناک‌ترین سلاح کشتار دسته‌جمعی نجات داد. 

پیشتر، ‌در پرتو نظریه سامانه‌‌های پیچیده،‌ به این اصل پایه‌ای اشاره کردیم که سازمان‌‌های پویا و ریشه‌دار، برخلاف سازمان‌‌های بوروکراتیک، در دل بحران‌‌ها شکوفا می‌شوند، زیرا توان بازآفرینی خود را دارند. یکی از چشم‌گیر‌ترین پدیده‌ها در ایران نقش فعال زنان در مقاومت علیه حکومتی زن‌ستیز است که از آغاز سرکوب زنان را به بهانه حجاب به ابزاری برای سرکوب کلیت جامعه ایران تبدیل کرد. در این رابطه،‌ نمی‌توان نپرسید کدام سازمان دست به یک انقلاب درونی و بازآفرینی تشکیلات خود زد و با پذیرش بزرگترین ریسک‌ها هژمونی زنان را با هدف طرد مردسالاری و آزاد کردن انرژی‌های انسانی در درون خویش جاری کرد؟

در تحولات بعدی، به ویژه با روی آوردن دولت‌های غربی به مماشات با رژیم بر پایه گمانه اصلاح‌پذیری رژیم، باید به یاد آورد کدام سازمان با قاطعیت اعلام کرد که «افعی کبوتر نمی‌زاید». آیا هیچ ناظر جدی می‌تواند هنوز از اعتبار و جدیت اصلاح‌‌طلبان درون حاکمیت دفاع کند؟ کدام سازمان بزرگترین پیروزی‌های قضایی را در خارج کردن نام خود از لیست تروریسم دولت‌های مماشاتگر غربی به ثبت رساند و رژیم آخوندی و متحدان آن را بور کرد؟ چه بسیارند کسانی که امروز خود را برانداز معرفی می‌کنند. اما آیا این رنگ عوض کردن و برانداز شدن برای یاری رساندن به تشکیلات برانداز است که از روز نخست بر یک استراتژی مونیستی پای فشارده و از سوی همین جریانات مورد شیطان‌سازی قرار گرفته است یا برای برپا کردن اپوزیسیون‌های ماشینی و بی‌خاصیت که کارکرد اصلی‌شان دقیقا نفی تشکیلات و پراتیک انقلابی علیه نهادهای سرکوب در ایران است؟ بالاخره امروز در نقطه مقابل تحلیل‌های ماهیتا ژورنالیستی  و روزمره که بر طبل قدرت‌های بیگانه و عوامل خارجی برای تغییر رژیم می‌کوبند، باید پرسید کدام سازمان با آغاز تغییرات ژئوپولیتیک در منطقه و گسترش قیام‌ها در ایران، نظریه کانون‌های شورشی را پایه گذاشت و به گسترش مقاومت آتشین در شهرها برای شکستن جو اختناق و سازماندهی قیام‌ها پرداخت؟ آیا امروز این جنگ میان کانون‌های سازمان‌یافته مقاومت و رژیم اساسی‌ترین پارامتر معادله سرنگونی نیست؟  طبعا در پرتو روش علمی،‌ پاسخ به این پرسش‌ها برای فهم تاریخ معاصر و جنبش سرنگونی اجتناب‌ناپذیر است.‌ زیرا به مساله وجود سازمان و تجربه سازمانی در ایران می‌پردازد، امری که با استناد به ۱۲۰ سال تاریخ مبارزاتی از جنبش مشروطه تا امروز برای دمکراسی در ایران و به اعتبار آنچه در باره نقش سازمان‌یافتگی برای مقاومت و ساختن جایگزین سیاسی و انتقال قدرت به مردم گفته شد، این تجربه اهمیت راهبردی دارد. نکته اساسی این است که با استناد به کارکردها در صحنه عمل، و نه این که یک سازمان خود را چگونه تعریف می‌کند،‌ امروز می‌توان در سایه روش علمی به داوری نشست و به‌ویژه به این حقیقت پرداخت که ماندگاری نیم‌قرنی یک مقاومت علیه فاشیسم دینی در ایران برغم شرایط متحول جهانی و منطقه‌ای مدیون چه ویژگی‌هایی است و چه پیامی می‌تواند برای نسل جوان داشته باشد. روشن است که وجود یک سازمان پیشرو و پویا با تجربه طولانی در رویارویی با استبداد سلطنتی و سپس با مهیب‌ترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران، برای تحلیل واقعگرایانه از شرایط ایران یک پارامتر بنیادی است. اگر دکارت می‌گفت: «می‌‌اندیشم، پس هستم»، امروز هستی ایران و ایرانی بستگی به این مقاومت سازمان‌یافته دارد. به تعبیر دکارت، امروز باید گفت: «مقاومت می‌کنیم،‌ پس هستیم».  


مآخذ و یادداشت‌ها

[۱] رنه دکارت، تأملات در فلسفه‌ی اولی، ترجمه‌ی محمدعلی فروغی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، ۱۳۸۴۔

[۲] الن تورن، صدا و نگاه: جامعه‌شناسی جنبش‌های اجتماعی، ۱۹۸۱۔
Touraine, Alain. (1981). La Voix et le Regard: Sociologie des mouvements sociaux. Paris: Seuil
۔
کتابی بنیادی درباره‌ی جنبش‌های اجتماعی جدید۔ در این کتاب، تورن مفهوم «فاعل اجتماعی» و «کنش معنا‌دار» را معرفی می‌کند۔

[۳] چارلز تیلی، از بسیج مردمی تا انقلاب، ۱۹۷۸۔
Tilly, Charles. (1978). From Mobilization to Revolution. Reading, MA: Addison-Wesley
۔
مهم‌ترین کتاب نظری تیلی درباره‌ی کنش جمعی و انقلاب۔ چارچوب نظری «بسیج منابع» و «فرایند انقلابی» در این کتاب به‌صورت سیستماتیک شرح داده شده است۔

[۴] تدا اسکاکپل، دولت‌ها و انقلابات اجتماعی: تحلیل تطبیقی فرانسه، روسیه و چین، ۱۹۷۹۔
Skocpol, Theda. (1979). States and Social Revolutions: A Comparative Analysis of France, Russia, and China. Cambridge: Cambridge University Press
۔
اثر کلاسیک و بنیادی اسکوپول درباره‌ی نظریه‌ی انقلاب‌ها۔ انقلاب زمانی رخ می‌دهد که دولت در بحران اقتصادی یا نظامی ناتوان می‌شود، طبقات پایین‌تر شبکه‌ها و نهادهایی دارند که می‌توانند مقاومت را سازمان دهند، و نخبگان سیاسی یا نظامی موجود نمی‌توانند وضعیت را بازسازی کنند۔

[۵] بارینگتون مور، ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دمکراسی، ۱۹۶۶۔
Moore, Barrington Jr. (1966). Social Origins of Dictatorship and Democracy: Lord and Peasant in the Making of the Modern World. Boston: Beacon Press
۔
اثر کلاسیک و بنیادین در جامعه‌شناسی تاریخی و نظریه‌ی انقلاب‌ها۔ مور تأکید کرد که نوسازی اغلب از مسیر خشونت و گسست می‌گذرد و هیچ جامعه‌ای بدون درگیری طبقاتی و بحران شدید به دموکراسی نرسیده است۔

[۶] تدا اسکاکپل، دولت‌ها و انقلابات اجتماعی، ۱۹۷۹۔
Skocpol, Theda. (1979). States and Social Revolutions. Cambridge University Press
۔

[۷] آنتونی مارکس، درس‌های مبارزه: اپوزیسیون درونی آفریقای جنوبی، ۱۹۹۲.
Anthony Marx (1992). Lessons of Struggle: South African Internal Opposition, 1960–1990. Oxford University Press
۔

[۸] کارل پوپر، گمانه‌ها و ابطال‌ها: رشد شناخت علمی، ۱۹۶۳۔
Popper, Karl. (1963). Conjectures and Refutations: The Growth of Scientific Knowledge. London: Routledge
۔

[۹] کارل پوپر، منطق کشف علمی، ۱۹۳۴/۱۹۵۹۔
Popper, Karl. (1934/1959). The Logic of Scientific Discovery. London: Routledge
۔
اثر بنیادی درباره‌ی فلسفه‌ی علم و معیار ابطال‌پذیری۔

[۱۰] گئورگ ویلهلم فردریش هگل، پدیدارشناسی روح، ۱۸۰۷۔
Hegel, G. W. F. (1807/1977). Phenomenology of Spirit. Trans. A. V. Miller. Oxford: Clarendon Press
۔

[۱۱] ویلیام دویل، تاریخ انقلاب فرانسه به روایت آکسفورد، ۲۰۱۸۔
Doyle, William. (2018). The Oxford History of the French Revolution. Oxford University Press
۔

[۱۲] شیلا فیتزپاتریک، انقلاب روسیه، ۲۰۰۸۔
Fitzpatrick, Sheila. (2008). The Russian Revolution. Oxford University Press
۔

[۱۳] واکلاو هاول، قدرت بی‌قدرتان: شهروندان علیه دولت در اروپای شرقی-مرکزی، ۱۹۸۵۔
Havel, Václav. (1985). The Power of the Powerless: Citizens Against the State in Central-Eastern Europe. Edited by John Keane. London: Hutchinson
۔

[۱۴] هومبرتو ماتورانا و فرانسیسکو وارلا، خودآفرینی و شناخت: تحقق زیستن، ۱۹۸۰۔
Maturana, H. R., & Varela, F. J. (1980). Autopoiesis and Cognition: The Realization of the Living. Dordrecht/Boston: D. Reidel Publishing Company
۔

[۱۵] فریتیوف کاپرا، پیوندهای پنهان: دانشی برای حیات خودسامان، ۲۰۰۲۔
Capra, Fritjof. (2002). The Hidden Connections: A Science for Sustainable Living. New York: Anchor Books
۔

ارسال یک نظر

0 نظرات